پریشب درِ کوچه باز مونده و پیشی‌مامان رفته بیرون و تا این لحظه برنگشته خونه.

چندبار رفتم اطراف خونه صداش زدم، بسته ی غذاش رو تکون دادم تا صداش رو بشنوه و بیاد و خب نیومد..

دلم برای اون حجمِ گرمِ پشمالویِ چاق تنگ شده..

برای قیافه‌ش وقتی که دهن قشنگشو بوس میکردم و نگاه عاقل اندر سفیه‌اش رو حواله‌م می کرد!!!

برای وقتی که محکم بغلش میکردم و فششششارش میدادم، روزایی که شکم چاقالوش رو بهم نشون میداد و من هزار تا بوسش میکردم و از دستم فرار میکرد..

همدمم بود پیشی‌مامان..

خدا کنه پیدا بشه، گناه داره بچه، بیرون دوام نمیاره..

منم گناه دارم پیشی‌مامان، زود برگرد قشنگم، هزار بار بهت گفتم بیرون مگه دارن حلوا خیر میکنن هی میخوای بری، یادته وقتی میو میو میکردی بهت میگفتم مامان تو چی خواسته باشی که نداشته باشی عزیزدلم..

آخ پیشی نازم بیا خونه، دلتنگتم..